0=3+3

ساخت وبلاگ
از اتاق بیرون اومدم...بار تعطیل بود ولی صدای دعوا میومد...به سمت صدا رفتم..اوه...اصلا یادم نبود..-جونگی هیونگ؟هیونگ عصبی به سمتم برگشت و به محض دیدنم به سمتم اومد و بازوهامو گرفت..-سهونا....حالت خوبه..اوه خدایا شکرت...خیلی ترسوندیم...کجا بودی؟نمیتونی نصورشم بکنی که چقدر ترسیدم...دستاشو از خودم جدا کردم و گفتم...-خوبم هیونگ..ولی الان یه کار خیلی مهم دارم...به سمت پیشخدمتی که با هیونگ دعوا کرده بودن 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 140 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1396 ساعت: 8:42

برخلاف همیشه که نور خورشید باعث میشد از خواب شیرینش دست بکشه،اینبار هیچ نوری روی چشمهاش سایه ننداخته بود...البته هر چند ثانیه یک بار،نور کمی رو حس میکرد اما براش آزاردهنده نبود.آروم چشماشو باز کرد و با دیدن صحنه روبروش ،خندش گرفت...سهون روبروی پنجره وایستاده بود و داشت سعی میکرد با دستش جلوی نور رو بگیره...-توهنوز بزرگ نشدی....اگر کنارم مینشستی، بهتر میتونستی نور رو کنترل کنی..یااصلا میتونستی پرده 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1396 ساعت: 8:42

"مسافرین محترم پرواز12567لطفا هرچه سریعتر به گیت شماره 5 مراجعه کنند."صدای گوشی موبایلش که بین صداهای توی فرودگاه خیلی به گوش نمیرسید،اونو از فکر در آورد.-سلام ماما....-کجایی؟نمیگی زنگ نمیزنی از نگرانی میمیرم؟-تازه رسیدم.پروازم 20 دقیقه تاخیر داشت.-شب کجا میمونی؟همونطور که چمدون طوسی رنگشو دنبال خودش میکشید تا به سمت تاکسی ها بره،گفت-امشب میرم هتل و...فردا میرم پیش سهون.میخوام قافلگیرش کنم.-باشه پ 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 150 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:38

سهون پشت میزش نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود.از لوهان خبری نداشت و داشت دیوونه میشد.عذاب وجدان کاری که کرده بود،ولش نمیکرد. لوهان پولدار نبود فقط خسته بود از عوضی بودن بعضی از مردایی که باعث مرگ روح و جسم بقیه می شدن.لوهان تنها بود، پس واسش اهمیت نداشت که چه اتفاقی برای خودش میوفته،اون فقط به فکر تیمی بود که مسئولیتشو قبول کرده بود.لوهان انقدر پاک و معصوم بود که حتی اعتراض نمیکرداگر ازش استف 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 163 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:38

اگه خدا بخواد قراره تا آخر هونهان باشه....! ولی یه کوچولو چانبک و کایلو هم داره.   //////////   -آههه..از خورشید متنفرم...با بوسه ای که کریس روی موهاش کاشت،سرشو تو گردنش فرو کرد تا نور اذیتش نکنه.-چرا بدت میاد؟-نمیزاره بخوابم.-الان که میتونی بخوابی...-نه.ازش بدم میاد...بارون بهتره.واسش مهم نیست زمین چه خبره.فقط میاد که همه چیزو تمیز کنه.-امشب.....؟-نیستم....-چی؟-استراحتم.رئیسم به جواهر بارش اجازه 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 109 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:38

تقریبا ساعت 9 بود که سهون با استایل کاملا اسپرت و مشکی سفید، برای چان و بک که سر میز منتظر نشسته بودن دست تکون داد و نزدیکشون شد،درحالی که میخواست تمام حواص اون دورو به خودش جمع کنه و اون دو متوجه سورپرایز امشب نشن،اما هیچکس نمیتونست جلوی چشمهای کنجکاو بک رو بگیره....-جونگ این...؟چان با شنیدن اسم کای که بکهیون با شک اونو زمزمه کرده بود،خیلی سریع از پشت میز بیرون اومد و خودش رو چند قدمی کای متوقف ک 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 138 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:38

اینم از کتابخونه عشق....

دانلود

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 107 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:38

-الان برمیگردم جونگی هیونگ...سهون از پشت میز بلند شد وبه سمت قفسه های مشروب رفت....کمی منتظر موند تا بفهمه خودشه یا نه...شاید فقط شبیهشه...؟آروم سرشو سمت راهرو ی تاریک بار خم کرد تا بهتر ببینه...آره خود خودش بود....وقتی دیدش که چطوری مثل یه هر./زه واقعی اون پسرو دنبال خودش میکشه تا به اتاق ببره،همه چیز براش تموم شد...-سهونا....صدای کای از پشت سرش شنیده شد...سهون دستپاچه به سمت کای برگشت و لبخند زد 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 152 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:38

صدای بلند و گوش خراش موزیک توی فضای بار و دختر و پسر هایی که بین هم میلولیدند.....همشون حالشو بدتر می کرد...-هی پسر خوشگله..نمیخوای یه حالی به ما بدی؟همینطور که گلاسه های رو با مایع قرمز رنگ پر میکرد،نگاه کوتاهی به پسر پشت میز انداخت....شیشه مش/روب رو روی میز گذاشت و کنار پسر نشست...شلوارک کوتاه مشکی و پیراهن مردونه ی سفید و بزرگی که به تنش زار میزد و دکمه هاش تماما باز بودن، هر آدمی رو جذب خودش م 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 152 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:38

سرشو بلند کردم...به صورت سفیدش خیره شدم. خندم گرفت...فکر می کردم جونگی هیونگ مس//ته ولی انگار من حالم بدتره...چقدر اون خط چشم کمرنگ خوشگلترش کرده بود.ل/بهای خوردنیش که همیشه برام رسیدن بهش مثل فتح قله قاف بود،با برق ل/ب صورتی براق تر شده بود. چشمهای خوشگلش بازم داشت خیس میشدولی میخواست جلوشو بگیره...ل/بهاش مثل همیشه که بغض میکرد،میلرزید....احساس کردم بغضی که این دوروز فرصت نکرده بودم بشکنمش،راه گل 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 131 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:38

لوهان سرش رو عقب کشید و جایی،درست پنج سانتی صورت سهون نگهش داشت.دستهاش از دور گردن سهون باز شدن و آروم روی شونه های محکمش قرار گرفتن...شاید تا قبل از این،به سهون اعتماد نداشت....ولی الان مطمئن بود اگه بخوادهم نمیتونه ازاعتماد بهش،دست بکشه.شاید تا قبل از این، لوهان نزدیکی و شاید هم لمس شدن توسط سهون رو غلط می دونست..ولی الان بیش از حد مشتاق ل/ب های جلوی روش بود...."شاید منم دوستش دارم ونمیدونم؟"با 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 126 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:38